پیرزنی چینی هر روز به سر چشمه می‌رفت و دو کوزه خود را می‌‌برد که آب مصرفی خانواده را تامین کند. اما یکی از کوزه‌ها شکسته بود و ترک خورده و در فاصله چشمه تا کلبه پیرزن بیش تر آبش به زمین می‌ریخت و هدر می‌شد. پیرزن این می‌دانست و کاری برای تعمیر یا تعویض کوزه شکسته نمی‌کرد و چنین بود ماه‌ها و فصل‌ها. روزی کوزه بشکسته به پیرزن گفت چرا مرا نمی‌شکنی و از زحمت نجات نمی‌یابی. کوزه‌ای نو چرا نمی‌گیری که آبش هدر نرود و به خانه برسد. پیرزن دسته کوزه را گرفت و برد کنار جاده‌ای که هر روز از آن می‌رفت و می‌آمد، از چشمه به کلبه. نشانش داد که یک طرف جاده غرق گل بود. گفت می‌دانی این‌ها از اثر شکستگی تست، این همان آبی است که هر روز از ترک تو ریخته شده. من در راه دانه‌هایی کاشتم و تو آبشان دادی و اینک باغچه‌ای پر گل داریم. حالا کوزه سالم به تو حسد می‌برد. منت تو بر سر من و گل‌هاست. کتاب کوزه بشکسته اثر مسعود بهنود صفحه ۳۸۲ ————————————– ماه رمضان باشد واز نوک تا ران پایت در گچ باشد و فرصتی هم داشته باشی .چه چیزی بهتر از مطالعه کتابی است که دختر گلت داده باشد برای مطالعه .من هم اگر کتابی را بعد از خواندن نیم صحفه مناسب بدانم تا آخر ول کنش نخواهم بود مخصوصا رمان و داستان. مطلبی که در پی می آید همگی احسا س ونظراتم بعد از خواندن کتاب است وگرنه لذت خواندن رمان یا رمان گونه را هیچ وقت با پیش ذهنی سیاسی وعقیدتی از بین نمی برم واین کار را بخوبی بلد هستم جمله زیر که از مسعود بهنود است و در باره کتاب این سه زن را می توان برای بسیاری از آثار او بکار برد ومطمئن بود که خطا نگفته ای این کتاب تاریخ نیست. رمان هم نیست. شاید یک روایت تاریخی بتواند باشد بهنود جدای از موضع سیاسی اش در ادبیات هر کاری هم می کند نمی تواند از تاریخ نگاری وکار روزنامه نگاری اش کاملا جدا شود .کتاب خانوم واین سه زن را قبلا خوانده بودم و با قلم نویسنده آشنا . شاید علاقه ام به تاریخ معاصر باعث شد تا به آثار او علاقه مند شوم شاید هم چاشنی عشق در کتابهایش …. نگاه اول من فکر می کنم بهنود را از لابلای صفحات کتاب هایش می توان بخوبی شناخت .علاقه او به قشر مرفه ودرباری و علاقه او به فخر فروشی های دوران قجر.نگاه و تنفر خاص او نسبت به خاندان پهلوی در عین حال همکاری مسالمت آمیز او…. بهنود کاری می کند که تو در هنگام مطالعه کتاب کوزه بشکسته فراموش می کنی که کی هستی و بطور شگفت انگیزی با اشک تمساح ریختن قهرمانان بی درد او احساس همزاد پنداری می کنی و واقعا در این مورد هنرمند است. با اینکه می خوانی که آنها در زمان رضا شاه در چه کاخ هایی بود ه اند چگونه سوار هواپیما می شدند وهزاران امکاناتی از پول پدرانمان و مادران و زنان بیچاره نسل گذشته ما به دست می آودند تا در سویس وفرنگ بخورند وبرقصند ….ولی بهنود با جادوگری وسحر کلمات وتوصیف جزییات کاری می کند که تو دلت به حال مهرپرور و آلیس بسوزد اگر کمی عاشق پیشه باشی و احساساتی حتی برایشان اشک هم خواهی ریخت نویسنده با تبحر خاص خود دیدگاه هایش را با ظرافت به تو منتقل می کند وعجیب است تو بدون آنکه بدانی کم کم آنها را قبول می کنی ودر ادامه حاضر به جانبداری نیز خواهی شد .بهنود مسائل را اول خیلی خصوصی مطرح می کند وکم کم به قشر وسپس به اجتماع می آید نگاه دوم ….