اصلاً حسين جنس غمش فرق مي کند
اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند

اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود
اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند

شاعر شدم براي سرودن برايشان
اين خانواده، محتشمش فرق مي کند

“صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين”
عيساي خانواده دمش فرق مي کند

از نوع ويژگي دعا زير قبه اش
معلوم مي شود حرمش فرق مي کند

تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش
حتي سياهي علمش فرق مي کند

با پاي نيزه روي زمين راه ميرود
خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند

من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا
فهميده ام حسين همش فرق مي کند


شاعر: علي زمانيان
******************
اینجا نسیم می وزد این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
روی لبت ترنم امن یجیب چیست؟
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسیری! نصیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب، چیست!؟
از دور تیغ خنجرشان برق می زند
معلوم شد که معنی شیب الخضیب چیست
*****************
دریای عطش لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
هنگام غروب و می کرد طلوع
از مشرق نیزه آفتاب سر تو
صائم کاشانی
*****************
آســمـان در نـظـرم تـيـره و تـار است حسين
هـر طـرف مي نـگـرم بـوتـه خار است حسين
تا رســيــديـم اخــا تــشــنـگـيـم افـزون شـد
ايـن عـطـش حـاصل نفرين بهار است حسين
آن سياهي كه نمايان شده نخلستان نيست
پس چرا دشت پر از نيزه سوار است حسين!
خــنــده حـرمـلـه در دشـــت طنـيـن افكـنده
بـه گـمانم كه پي صيد و شكار است حسين
كــوفـيـان شـهـره ی غـــارت گري و تـاراجنـد
حـتـــم دارم كـه دگــر آخــر كار است حسين
شاعر : وحيد قاسمي
***************
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصله ها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله می کشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت
از خیمه های بی سروسامان  گذشته بود
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
آن  پرده های آخر صفین ناگهان
از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود
می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
زینب هزار بار خودش هم شهید شد
از بس که ازکنار شهیدان گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
احمد علوی
*********************
حال و روزش با نوای عشق بهتر میشود
هر که چشمش در میان روضه ها تر میشود

این دل سنگم که جای خود،شنیدم از کسی
ریگ های دشت با نام تو گوهر میشود

نوکری پستم ولیکن دلخوشم ازاینکه من
روزگارم با غلامی شما سر میشود

از شما دورم ولی شب های جمعه این دلم
می پرد تا صحن تو،مثل کبوتر میشود

با نوای یا حسین و ذکر شور یا حسن
دل اسیر نام های دو برادر میشود

کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه
در همین جا قلب زینب زار و مضطر میشود

بازگرد آقا که با دست پلید حرمله
غنچه ی شش ماهه ی باغ تو پرپر میشود

دخترت بی سایبان و خواهرت بی همسفر
جعفرت بی پیکر و عون تو بی سر میشود

چند روز بعد در این سرزمین پربلا
صحبت از دزدیدن خلخال و معجر میشود

چند روز بعد در گودال بین تیغ و تیر
حنجرت درگیر با تیزی خنجر میشود

علی مشهوری(مهزیار)