برای دخترم
یاد باد آن روزگاران که اول راه اندازی وبلاگ گفتم آخرش مجبور می شی وارد بعضی بحث ها بشی و طبیعتا وارد بعضی هم نباید بشی، این می شه که آدم شب می خوابه با کلی دلمشغولی صبح بلند می شه تو تاکسی ،پشت فرمون، در حال قدم زدن… کلی با خودش حرف داره که بزنه،بعد که می شینه پشت کامپیوتر اون فکرها رو ده خط در میون می نویسه مبادا خطوط قرمز و آبی و زردوسبزو… رو رد کنه.ما که از اول با اسم مستعار موافق بودیم.
آره بابایی: دل خوش سیری چند؟
———————–
سلام بر دختر مهندس گلم
بابا جون قبل از اینکه بخواهم حرفی بزنم برای بعضی که سوال وجواب قبلی من و ترا ندیده اند اول آن مطلب را می آورم وبعد ….
دخترم اولین خاطره ای که از من در ذهن داری چیست؟
جواب دختر گلم
اولین خاطره:
من ۴ سالم بود،خواهر کوچیکم که تازه به دنیا اومده بود در بیمارستان بستری
بود و چون مادرم هم پیشش بود من خیلی تنها بودم تمام عشقم این بود که
ساعت ملاقات برسه و بریم بیمارستان مامانمو ببینم،یه بار که رفتیم وقت
برگشت ازم پرسیدی بریم کباب بخوریم؟ ومسلما جواب من بله بود. بعد رفتیم
کباب خریدیم ودو تایی نشستیم توی یک چمنی که نمی دونم کجا بود و من
خوشمزه ترین کباب عمرمو خوردم. چرا خوشمزه ترین؟ آخه اون زمان ها(سال
۶۵)مثل الان غذای بیرون خوردن اونم تو چمن ها رسم نبود در ضمن این اولین
بار بود که یک نفر از من می پرسید چی میل دارم و اون موقع من حس کردم که
چه آدم مهمی هستم .
این اولین خاطره ای که یادمه البته قبل از این هم یه چیز هایی یادمه ولی
هیچ کدوم برام خاص نبوده.
—————–
پدر یا بقول دخترم:بابایی
حتما میدونی که بچه ها نمی توانند همین سوال را از پدرها داشته باشند ولی اگر تو همین سوال را از من بپرسی جواب میدم
اولین خاطره من از تو وقتی است که برای اولین بار بغلت کردم اه اه چقدر هم با بچه توی خیال های من فرق داشتی یه صورت خیلی کوچولو که فقط هی زبونش را در می آورد .من هم درست بلد نبودم چطوری باید قنداق را گرفت همچی مثل این که ظریف ترین شی دنیا را در آغوش گرفته باشم تو را بغل کرده بودم
اون خاطره ای هم که تعریف کردی اون روز خیلی غمگین وپکر بودی من هم دل به دریا زدم وبرای شاد کردن دل دختر گلم ولخرجی آبادانی کردم .اون پارک هم که گفتی پارک روبروی حرم بود .راستی خودمانیم یعنی تو اینقدر از کباب به این کوچکی ذوق کرده بودی که گنبد حرم به اون بزرگی را ندیدی .عجب جل الخالق این دنیای کودکی هم عجب دنیای است
*******
اما راجع به وبلاگ باباجون من دیدم در فضای سایبر ودنیای مجازی هر کسی خودش نیست زنها، مرد ومردها، زن هستند بخاطر مسائل جامعه ویا ضعفهای شخصیتی یا مشکلات روانشناسی و سیاسی دیدم هیچ کس خودش نیست و هر کس دیگری است ودراین وسط حق وحقیقت کمرنگ است .
در آغاز هم قصد داشتم حداقل خودم در غبار آلوده کردن این فضا سهیم نباشم.البته خودت باباجون بهتر میدانی من مشکل چندانی ندارم که بخواهم پنهان حرف بزنم ولی از سیاست به معنای امروزی آن بیزار وگریزانم.بنظر من هر کس قبل از اینکه آدم سیاسی باشه ونظر سیاسی داشته باشه یک شخص وانسان .او یا پدر است یا مادر یا فرزند یا دوست است .یا عمو وخاله وعمه و….من نمیدانم ما ایرانیها یا مسلمونهای بعد از انقلاب چه اصراری داریم از هزار مشترک وتفاهمات با یکدیگر به آسانی و به یک چشم بر هم زدن بگذریم وبر یک اختلاف کوچک یا بزرگ اینقدربایستیم وپا فشاری کنیم .
با با جون بالاخره ما
سنمان بیشتر است وتجربه داریم البته ترسوتر ومحتاط ترهم هستیم .نمی گویم پس
حتما ما درست می گوئیم نه عزیز بابا ولی کسانی که بعضی از مردم خوب ما
برای انها گلو پاره می کنند وقتی که خلوت می کنند خود کار دیگر می کنند
.دنیای سیاست وامنیت وقدرت واقتصاد آنچنان پیچیده است که اگر به عمق آن پی
ببری. آدمی مثل من وتو جز نفرت هیچ چیزی از آن نصیبمان نمی شود.برادرهای
سیاسی مثل پدر خوانده ها از هر دو جناح چنان فکر زن وبچه وفرزندان خود
هستند که اگر نازکتر از گل برایشان پیش بیاید زمین وزمان را به هم می د
وزند ولی اگر خدای نا کرده اگر اتفاقی برای یک فرد عادی بیفتد همه به دنبال
سوء استفاده سیاسی از آن هستند.همین الان اگر من مثلا بگویم طرفدار احمدی
نژاد هستم .خیلی زود طرفداران او می گویند راست می گوید طرفداران میر حسین
همین جوری هستند که شما فرمودید واگر مثلا بگویم طرفدار مثلا میر حسین هستم
می گویند بله جاج آقا درست میگویی دمت گرم و….بابا جون از این همه سیاست
زدگی بیزار ومتنفرم.بابا من قبل از هرمارک چپ وراست وولایی وسبز وقرمز یک
انسان هستم .هر انسانی قبل ازهر گرایش و تفکری سیاسی یک پدر یا مادر ویا…
است. اون برادر من است .اون خواهرمن است .اون که دارم ازش متنفر میشم بدون
علت ویا با علت سیاسی دایی من است .قس هکذا.ببخشید بابا جون بعنوان مثال
میگم
بطور حتم هر کسی نظری
دارد.ولی بابا جون در دنیای بی رحم سیاست وقدرت خارجی وداخلی افراد بازیچه
واقع می شوند .ما زود هرچه تهمت است در خیال واندیشه خود به طرف مقابل
خودمان نسبت می دهیم مثلا خیلی زود زود او به من میگوید تو بازیچه هستی !
وهمین طور من حق ندارم زود به او بگویم تو …..هستی
آخیش بابا جون از تایپ کردن خسته شدم .
میگما بابایی داره پیر میشه ها خودش هم نمیدونه یا نمی خواهد قبول کنه.نه؟
سوال آخر من بابا جون اینه
سیاست وسیاست زدگی واقعا از پدری ،مادری ،همسری ،برادری ،خواهری،خاله ای
،عمویی ،دایی ای و…مهمتر است ؟ ویا چه بخشی وچه مقدار از زندگی ما باید رنگ
سیاسی بگیره؟
نمی گویم شما نظرت اینه
بابا جون سوال می کنم عزیز بابا