عشق 57
دعای شعبانیه
خدايا! بر پيامبر و دودمان پاكش درود فرست، و آنگاه كه تو را ميخوانم و صدايت ميزنم، صدا و دعايم را بشنو و اجابت كن،و آنگاه كه با تو نجوا ميكنم، بر من عنايت كن.
من از همه به سوي تو گريخته و در پيشگاه تو ايستاده ام،در حالي كه دل شكسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو اميدوار.
.....
خدايا! اگر ببخشايي، كيست كه از تو سزاوارتر به عفو باشد؟
و اگر اجلم فرا رسيده و كار شايسته اي نداشته ام كه مرا به تو نزديك سازد، اعتراف به گناه را وسيله آمرزش تو ساخته ام.
آنچه را در دل من مي گذرد میداني، از نياز من آگاهي، ضمير و درونم را مي شناسي و فرجام و سرانجام زندگي و مرگم از تو پنهان نيست. آنچه را كه مي خواهم بر زبان آورم و از خواسته ام سخن بگويم و به حسن عاقبتم اميد بندم، همه را ميداني.
--------------------------------------------------------------------
میل حافظ به گناه-بخش دوم
حال اگر دو مقدمهء بالا را پذیرفته باشید نتیجه اش این میشود که حافظ جز درصدی که باید به حساب مبالغه و مجاز شاعرانه گذاشت،که آن نیز به یک تعبیر«راست»است و«دروع»نیست،و خوانندهء سخن شناس میزان و مواردش را میشناسد،در اثر خویش بروشنی جلوه گر است:
یادآوری این نکته نیز لازم است که طبعا نگارنده نمیخواهد و نمیتواند با استدلال منطقی ثابت کند که حافظ می می نوشیده است.چه منطق هنر با منطق عقل و علم فرق دارد.
بلکه آنچه میگوید استنباطی است که از تأمل در دیوان او حاصل کرده است.
این استنباط طبعا متضمن نحوهء نگرش نگارنده به اشعار خواجه نیز هست.لذا مانند هر برداشت و تفسیری،و بیشتر از هر خبری،میتواند محتمل صدق و یا کذب باشد.و کذب یعنی عدم اصابت به واقع،و قطع نظر از نیّته.چه بسا دیگران تفسیر و استنباطی غیر از این و حتی نقطهء مقابل این از دیوان خواجه داشته باشند.
حافظ به دو گناه،که حرمت جنبهء شرعیش بر جنبهء عرفی اخلاقی عاطفیش می چربد، گرایشی صمیمانه داشته است:
شراب و شاهد.
دو مضمون می و معشوق،با همهء کار و بارهای نازکانهء شاعرانهء آنها بیش از دو سوم دیوان حافظ را دربرگرفته است.و از سراسر دیوانش برمیآید که این دو را فرد بارز و مثل اعلای لذت میداند:
نمونه بسیار است و در واقع تمامی دیوان حافظ شاهد صدق این مدعاست،از جمله دو غزل معروف به مطلع 1-«دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمیگیرد»
2-«مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد»،نسیجی در هم بافته از می و معشوق است.
نوشیدن می در عصر حافظ،از نظر دینی فسق عظیمی شمرده نمیشده،منتها حافظ میخواسته است بدون ترس و تعصب و تزویر دماغ خود را معطر کند ولی دیگران تزویر و ریا را نیز چون می و مطرب گرامی می
شمرده اند!ولی دست زدن به این عمل ساده،که از بیرون ساده مینماید،برای او و با آن تربیت،واقعا واقعه ای به حساب می آمده،و تأثیر ژرفی بر ذهن و اندیشهء او برجای گذاشته است.
دربارهء می خوردن او چیزهایی به تقریب و تحقیق،با وام و الهام از اشعار خود او بیان کردیم.
حال به گناه دیگرش که عاشقی و عاشق پیشگی است میپردازیم.
حافظ در جنب عاشقانه های فراوانی که سروده است،بارها به هنر نظر بازی و حسن شناسی خویش اشاره کرده است:
عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
پیداست که نظر بازی یک نوع«بازی نظری»نیست،بلکه با عمل نیز سروکار دارد. نظربازی،یا به تعبیر دیگرش علم نظر(که با مناظره ایهامی دارد،چه در قدیم به مناظره، علم نظر نیز میگفتند)،علمی است که هم فایده و هدفش معلوم است و هم موضوعش و هم روش تحقیقش.
ولی با لاف زنی هایی که معمولا آدمی در این باب دارد-تا چه رسد به شعرا که عاشقی عادتشان و عاشقانه سرایی طبیعت ثانویشان و اغراق ابزار کارشان است-
معلوم نیست که حافظ فی الواقع چه اندازه از نازنینان بخت برخوردار داشته است. در یکجا خود را«پدر تجربه»می نامد،ولی این خبر واحد نباید اعتباری داشته باشد (نگاه کنید به غزل:روزگاری است که ما را نگران میداری)اما آنچه به تواتر در دیوانش آمده حدیث یار و کار و بار عشق است:
و چون به شهادت دیوانش،در میدان فصاحت به چستی و چالاکی گوی بیان زده است و از همگنان سبق برده است،میتوان نتیجه گرفت که به مجموعهء مراد که عشق و شباب و رندی باشد،دست یافته است.
بعضی از محققان ما را به این واقعیت توجه میدهند که در آن زمان امکان اختلاط و ارتباط عاشقانه بس کم بوده است و حافظ هرچه در این باب گفته،ساخته و پرداختهء طبع و تخیل شاعرانهء اوست.
پذیرفتن این قول،اگر ذوق سلیم اجازه دهد اشکالی ندارد، چه تازه به نفع حافظ است که بار فسق و گناهانش کمتر از نصف میشود،
ولی ارج و اعتبار هنریش دو چندان میشود که بی هیچ،یا اندک،عشق و فسقی زیباترین و طرب ناکترین باریک ناها و ظرافت های عشق جسمانی انسانی را بیان کرده است.
شک نیست که حافظ عاشق پیشهء حرفه ای نبوده است و مناعت طبع و عزت نفسش فراتر از اینها بوده است،و به مدد همان اعتدال روحی از هرگونه آزمندی،بری و بی نیاز بوده است.اما از طرفی نیک می داند اگر کسی اسرار عشق و مستی را نداند یا ندانسته باشد، بی خبر در درد خودپرستی خواهد مرد و اگر عاشق نشود و عمر را عاشقانه بسر نبرد،نقش
مقصود خویش را از کارگاه هستی نخواهد خواند،و میداند که«هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود»و فتوا میدهد:
بحث بر سر عشق عرفانی نیست-که جای خود دارد-بر سر عشق عادی انسانی است.این همه شادی و شنگی که در دیوان حافظ هست با محرومیت از این عشق جور در نمی آید.این همه رندی با معصومیت و بی تجربگی وفق نمیدهد،و به دست نمی آید:
کمتر شاعری،جز سعدی،این همه شعر عاشقانهء رندانه دارد:
...............
و حتی صاحبنظر و نظریهای در عشق است،و عشق را صرفا موقوف به خط و خال نمی داند:
و بسیاری مثالهای دیگر که بعدا نقل خواهد شد و معدنش همانا دیوان اوست.
این نکته نیز شایان تذکر و توجه است که حافظ در برابر معشوق-اعم از لولی،کولی، ساقی،یار،دلبند،شاهدشیرین،مهرویان مجلس مهمانی،خوبرویان رهگذر و غیره- با استغنا و مناعت رفتار میکند،و این مناغت و استغنا با محرومیت مطلق قابل جمع نیست.
کمتر شاعری است که اینگونه سربه سر معشوق بگذارد،و با طنز و تکبر با معشوق حرف بزند.حال آنکه اظهار حقارت و خفت و خواری کشیدن در برابر معشوق از سنت های دیر پای شعر فارسی بوده است.گریهء عاشقانهء حافظ غالبا مصلحتی و بدون اشک است!
اما طنزهای او در معامله با معشوق:
اگر هنوز کسانی باشند که کار نیکان را قیاس از خود میگیرند و نمی پذیرند که حافظ از نازنینان بخت برخورداری داشته است،مختارند:
*** پیشتر گفته شد که در حافظ سه نوع می مشخص و ممتاز میتوان سراغ کرد:انگوری، عرفانی،مثالی.
بر همان سیاق و صف آثار و صفات سه گونهء عشق و معشوق نیز در کار حافظ پدیدار است:
عشق و معشوق زمینی انسانی،عشق و معشوق عرفانی،عشق و معشوق مثالی کنائی که با مثال روشنتر خواهد:
عشق و معشوق جسمانی انسانی
عشق و معشوق عرفانی
عشق و معشوق مثالی
این نوع عشق و معشوق در اکثریت غزلهای عاشقانهء حافظ حضور دارد.در این نوع شعر که صورة تفاوتی با شعرهای عاشقانهء جنسی و عاشقانهء عرفانی ندارد،اگر باریک شویم برمیآید که معشوق چندانکه باید جاذبهء جمال و غنج و دلال و حتی حضور و وضوح ندارد.
در این عاشقانه ها،معشوق یا غایب است یا بدون چهره و چشم و ابروست. فاقد جسمانیت و فحوای جنسی است و حتی فاقد جنس است و غالبا نمیتوان فهمید مذکر است یا مؤنث،و در بیشتر موارد معشوق شاعر نیست.بلکه ممدوح اوست،و در این موارد هم معلوم نیست ممدوح دنیوی درباری است یا مردی محترم از پیران طریقت.
دلیل صحت این مدعا که بسیاری از غزلهای عاشقانهء حافظ،مدیحه است و ممدوح جای معشوق را غصب کرده است،همین بس که غالبا در بیت تخلص اینگونه غزلها،به نام ممدوح که فی المثل شاه شجاع یا حاجی قوام و دیگران است تصریح شده.
هرچند از بحث اصلی خود دور افتادیم ولی بدنیست یادآور شویم که غزلیات عاشقانهء زیر که مطلعشان را مینگارم هریک در مدح قلتشن دیوانی است:
(در مدح شاه شجاع است.به بحث در آثار و افکار و احوال حافظ تألیف مرحوم غنی مراجعه کنید.)
(در پایان غزل تصریح شده:از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد!)
(به گفتهء مرحوم غنی در همان اثر،در مدح یا تقدیم به شاه شجاع است.)
(به گفتهء غنی در مدح شاه شجاع است.در خود غزل هم به سلطان ابو الفوارس[-شاه شجاع]تصریح دارد.)آن وقت چه قدر جای شگفتی است که بیتی یا ابیاتی بس پرشور و عاشقانه و اغواگر در آن دیده میشود از این دست:
حال که منظور از غزل عاشقانهء مثالی بی معشوق معلوم شد،و معلوم شد بعضی از آنها که تعدادشان هم کم نیست،نه در وصف سیه چشمان بلکه وقف سیهدلان گردیده است،به مثالهای عادی،یعنی مثالهایی که عاشقانه است اما در مدح کسی نیست،می پردازیم:
باری آشنایی با مفهوم و مصداق گناه،به جای آنکه حافظ را به بیراهه بکشاند،او را از بیراههء مجاز به شاهراه حقیقت و راستای راستی میرساند،و از تنگنای نخوت و خودخواهی به فراخنای عزت نفس و دل آگاهی میکشاند.و بدین شیوه با چشیدن از میوهء درخت معرفت آموز گناه،رمز رندی بر او آشکار میشود.
و سیر و سلوک او در مراحل و مقامات رندی آغاز میشود.
