در سال 59 و در زمان دفاع مقدس بود که با ادبیات کودک و نوجوان آشنا شدم. داستان های قرآنی و ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگ، اولین آشنایی من در این عرصه بود.

وقتی به قم آمدم در مدرسه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) برای بچه های راهنمایی محله شاه ابراهیم قم در حجره کلاس قصه گویی راه انداخته بودم.مشتری کلا سهای من هر روز بیشتر از پیش می شد... یادش بخیر یک روز لات و لوت های محله شاه ابراهیم وقتی از رفت و آمد بچه ها ونوجوانان به مدرسه مطلع شده بودندد، به مدرسه آمدند و از نزدیک رفت و آمد بچه ها را زیر نظر گرفته بودند و بعد بوسیله طلبه های مدرسه به آنها توضیح داده شده بود که احمدی نژاد قصه های قرآنی برای بچه ها تعریف می کند. و ما از یک کتک خوردن درست و حسابی نجات پیدا کردیم! 

وقتی که متاهل شدم دفتر تحقیقات جهاد سازندگی یک شعبه در قم زده بود و در آن شعبه بوسیله یکی از دوستان نقاش بنام آقای محسن زمانی(کولیوند) من و آقای ایرج محمدی (تهیه کننده سریال های تلویزیونی) که آن موقع با هم درس مغنی مباحثه می کردیم به همراه حجت الاسلام محمودی گروه تایید کتاب های کودک و نوجوان بودیم.

از آنجایی که جهاد سازندگی اگر کتابی را تایید می کرد، نویسنده و ناشر به یکباره نشر چندین هزاری نصیبشان می شدو این به معنای به دست آوردن پول وسرمایه درست وحسابی بود این گروه تقریبا هیچ گونه تماسی با هیچ ارگان و ناشری نمی بایست داشته باشد و ما با فراغ بال به نقد و بررسی کتاب ها می پرداختیم.

یک سال گذشت و در این مدت من به داستان و داستان نویسی تسلط پیدا کردم و در این برهه وارد نقد کتاب کودک و نوجوان نیز شدم. در سال 63 به واحد کودک و نوجوان دفتر تبلیغات برای گذراندن دوره تربیت مربی کودک و نوجوان مراجعه کردم. استاد ما جناب آقای حجت الاسلام و المسلمین محمد حسن راستگو بود که در آن زمان در تلویزیون نیز برنامه کودک و نوجوان اجرا می کرد.

بعد از گذشت دومین جلسه، کتابی از کتابخانه واحد کودکان گرفتم و در آنجا در برگه ای نظر خود را راجع به کتاب نوشتم . نقد متوسطی بر کتاب زده بودم ، بعد از دیدن برگه نقد مرا به آقای راستگو معرفی کردند و ایشان وهمه افراد از نقد من بسیار تعریف کردند از همانجا وارد گروه نقد و بررسی کتاب کودک شدم. و این کار تا سال 75 ادامه پیدا کرد.

در این مدت کتاب های بسیاری مطالعه کردم و کم کم به عنوان مسئول گروه نقد منصوب شدم و پس از آن در دوره های آموزشی بعنوان استاد نقد و بررسی تدریس می کردم.  برای ارشاد ومعلمان پرورشی وحوزه  های علمیه  این تدریس چندین بار تکرار شد.

 بخاطر اینکه قبل از نگارش به نقد رسیده بودم، برایم بسیار دشوار بود که وارد آفرینش داستان بشوم البته چند داستان نوشتم و تایید هم شد ولی متاسفانه به مرحله چاپ نرسید! به گمانم بیش از چهار هزار جلد کتاب کودک و نوجوان خوانده باشم. این یک مرحله از آشنایی من با حوزه کار با کودک و نوجوان بود.


عرصه دیگر کار تبلیغ برای کودک ونوجوان بود در همان سال 63 پس از گذراندن 10 جلسه افراد طلبه می بایستی همراه با آقای راستگو برای آزمون دادن وارد یکی از مدارس می شدند و حدود ده دقیقه در حضور آقای راستگو در مدارس برنامه اجرا می کردند.

یک روز به من اطلاع دادند که امروز باید در یکی از مدارس برنامه اجرا کنید. از شانس بد، من هیچ گونه آمادگی نداشتم و گفتم:  آماده نیستم

ولی دوستان گفتند :کاری ندارد! ساده است، می روید و یک معما و چند سوال و یک جدول بگرد و پیدا کن ساده اجرا می کنید!

من ساده دل هم گول خوردم و همراه آقای راستگو به یکی از دبستان های  قم برای اجرا برنامه رفتیم. آقای راستگو ده دقیقه ای اجرای برنامه کرد و سپس برنامه را به دست من سپرد! آن وقت ها کت و شلواری بودم، به یکباره وقتی در مقابل بچه ها قرار گرفتم، دست و پایم را گم کردم. معلم ها و بچه ها همگی به من نگاه می کردند. به هر زوری بود توانستم لرزش دستم را کنترل کنم ولی از پس کنترل لرزش زانویم برنیامدم.چشمتان روز بد نبیند برنامه من خراب اندر خراب شد

ادامه دارد...

-----------------------------