مدتی بود که من در مدرسه رسول اکرم درس می خواندم قبلا نیز گفته بودم که درسیره جاری

شاگردان شیخ درس آزاد به عنوان روش صحیح تر مورد نظر بود البته اگر بخواهم این نظر را تعمیم دهم

می بایست گفت که شیوه آزاد بودن از بسیاری از قید و بندها در سیره شاگران شیخ جاری بود. آزاد از

قید و بندهای زندگی. فکر می کنم یک روز در روزنامه جمهوری اسلامی درصفحه 2 که مطالب کوتاه

می نوشت، مطلبی درباره مرحوم صفایی نوشته بود که حالت انتقاد داشت و این برای اولین بار بود

که از  آن مرحوم  در روزنامه ای کثیرالانتشار بدین صورت انتقاد می شد. اگر به عقب تر برگردم در مورد

مسائل سیاسی غالبا با دوستان و مریدان شیخ دارای اختلاف نظر بودم آنهم در چند مورد. یکی از آن

موارد درباره این نظریه بود که حضرت امام خمینی بایدقبل از اینکه انقلاب را به پیروزی برساند یار و کادر

درست می کرد همانگونه که ائمه اطهار علیهم السلام بخاطر اینکه یاران باوفا  نداشتند

قیام نمی کردند که نمونه این گفت و گو ها در تاریخ اسلام موجود میباشد. در نظر بنده انقلاب

اسلامی و رهبری آن خیلی در این چارچوب ها و تحلیل های تاریخی نمی گنجید وضمنا انقلاب را نیز

دارای یاران بسیار قوی می دانستیم. البته بیشترین ناراحتی آن زمانی رخ می داد که به جای سخن

شیخ که می فرمود: «نه تضعیف نه توجیه بلکه تکمیل» در گفتار دوستان کمتر نمایان می شد و سخن

ازتکمیل به طرف تضعیف پیش می رفت. این شاید مهمترین سوال در نزد افراد سال 60 و 61 می بود.

بحث بنده و چند تن از دوستان طلبه از یک طرف و دوستان قدیمی  و کسانی که حق برادری بر ما

داشتند از طرف دیگر بالا گرفت. نه آنها می توانستند ما را قانع کنند و نه ما می توانستیم تحلیل های

آنها را باور کنیم. بعد از چندین جلسه چند نفره تصمیم گرفتیم به نزد شیخ برویم و رک و پوست کنده از

ایشان درباره مواضع سیاسی مخصوصا مطالب گفته شده بالا سوال کنیم. از قضا قرعه به نام بنده و

یکی از دوستان به نام مصطفی سیار افتاد.

به منزل شیخ رفتیم. مثل همیشه سرای آن بزرگوار بر روی همه باز بود. وقتی که شیخ آمد بنده عرض

کردم که سوالاتی داریم که جواب داده نشده است. در مورد انقلاب و مطالبی که در روزنامه به چاپ

رسیده. شیخ فرمود: به نزد آقای لاجوردی بروید تا ایشان به شما جواب دهد. من عرض کردم حرف

ایشان و مطالبی که در جلسه گفته شود آیا حرف شما نیز خواهد بود؟ مرحوم شیخ کمی ناراحت شد

و فرمود: نه. و ما باز هم سماجت و...

این آخرین ملاقات بنده با مرحوم استاد شیخ صفایی بود. شاید اگر  خامی و جوانی و شور و حال آن زمان نبود

خیلی راحت تر می شد این مسائل را حل کرد. به هر حال خدا رحمت کند شیخ را که بر گردن ما حق

حیات معنوی داشت. شیخ علم تربیت و عمل تربیتی را توامان داشت علیرغم برخی از شاگردان شیخ

که در تربیت کم حوصله بودند حضرت استاد بسیار پر حوصله بود. به جای حرف زدن با عمل خود به تو

درس می داد. وقتی که به منزلش داخل می شدی رسم میزبانی را به طور تمام و کمال به جای می

آورد. در تعلیم و تربیت با هوش بود و با تجربه برای همین در قشر های مختلف مخصوصا طلبه و

دانشجو دارای طرف داران بسیاری بود در اطراف ایشان از همه قشر یافت می شد. کارگر، بنا، استاد

دانشگاه، دانشجو، دکتر،طلبه، شاعر، فیلمساز و...

نگاه شیخ همیشه تو را متعجب می کرد. همه از یک زاویه می دیدند و حرفهای تکراری می زدند ولی

شیخ نگاه خاص خودش را داشت. زاویه دیدش باهمه فرق می کرد. حتی ادبیاتش نیز بدین گونه بود.

ولی برخی شاگردان شیخ به جای اندیشه های شیخ فقط ادای شیخ را در می آوردند. شیخ هیچ گاه

برای دو نفر یک نسخه نمی پیچید ولی برخی شاگردان ایشان برای دهها نفر یک نسخه بیشتر بلد

نبودند. شیخ همیشه تو را به سوی خدا رهنمون می کرد و هیچ گاه اجازه نمی داد در منزل ها بمانی

و به مرداب تبدیل شوی.

خدای رحمتش کند