از آن جهت که  قصد دارم نکاتی را نقد گونه درباره مرحوم شیخ نگارش کنم ترسیدم بخاطر نقد سهل وآسان بنده عظمت شیخ وعمق بینش ایشان چندان روشن نگردد به همین خاطر اول این مصاحبه را آوردم تا کمی بیشتر با افکار واندیشه های آن مفسر قرآن آشنا شویم

عنوان مقاله: فهم آیات یا برداشت انسان ها متفاوت می شود (4 صفحه)
نویسنده : صفایی حایری، علی
چکیده :
کلمات کلیدی :
گلستان قرآن » شماره 70 (صفحه 38)

بیست‌ و دوم‌ تیرماه‌ 1380 مصادف‌ است‌ با دومین‌ سالگردرحلت‌ استاد فاضل‌ و نویسنده‌ توانا آیه‌الله‌ حاج‌ شیخ‌علی‌ صفایی‌حائری‌. مرحوم‌ صفایی‌ که‌ نوشته‌هایش‌ با امضای‌ مستعار «عین‌-صاد» منتشر می‌شد، به‌ حق‌ از بهترین‌ فرزندان‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ و ازمعدود شخصیت‌هایی‌ بود که‌ سیره‌ علمی‌ و عملی‌اش‌ همسان‌ بود وبه‌ آنچه‌ می‌دانست‌ خوب‌ عمل‌ می‌کرد. آثار ارزشمند او گذشته‌ از اثرتربیتی‌ و هدایتی‌، بسیاری‌ از انحرافات‌ و القائات‌ شیطانی‌ را که‌ درگفتار و نوشتار فریفتگان‌ شرق‌ و غرب‌ تا دهه‌ هفتاد خودنمایی‌می‌کرد زدود. نوشته‌ حاضر گفت‌وگویی‌ است‌ با آن‌ زنده‌یاد در زمینه‌مباحث‌ تفسیری‌ قرآن‌ که‌ به‌ مناسبت‌ دومین‌ سال‌ درگذشت‌ آن‌فقید سعید، برای‌ اولین‌ بار منتشر می‌شود.

به نظر شما استفاده از قرآن چند نوع است ؟‌به عبارت دیگر ، قرآن به چه شکل هایی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد ‌؟‌

برداشت‌های‌ متفاوت‌ انسان‌ها از قرآن‌، به‌ تعداد و شرایط خودآنها متعدد است‌. مراحل‌ هدایت‌ انسان‌ها- از «هدی‌ للناس‌» 1گرفته‌ تا «هدی‌ للمؤمنین» 2و «هدی‌ للمتقین‌» 3و ((هدی‌للمحسنین‌)) 4و مرحله‌ ((والذین‌ اهتدوا زادهم‌ هدی‌)) 5-نسبت‌ به‌بسط و انبساط وجودی‌ افراد و توسعه‌ قبلی‌ آنها، مختلف‌ است‌ وبهره‌مندی‌ و نتیجه‌گیری‌ از آیات‌، متفاوت‌ می‌شود. در حقیقت‌، یک‌مرحله‌ از فهم‌ هست‌ که‌ به‌ ظهور و نص‌ و قواعد بیان‌ و زبان‌برمی‌گردد. مرحله‌ دیگری‌ از فهم‌ هست‌ که‌ به‌ اصول‌ و مبانی‌ دلالت‌برمی‌گردد. یک‌ مرحله‌ از فهم‌ هم‌ هست‌ که‌ به‌ آن‌ نظام‌ کلی‌ حاکم‌ برذهن‌- که‌ حتی‌ از خود وحی‌ مایه‌ گرفته‌ است‌- برمی‌گردد; یعنی‌مبانی‌ و مقاصد من‌- به‌ عنوان‌ مثال‌- به‌ اضافه‌ شرایط و امکاناتی‌که‌ دارم‌، نظامی‌ را در ذهنیت‌ من‌ به‌وجود می‌آورد که‌ آیه‌ها برای‌ من‌در آن‌ فضا معنی‌ پیدا می‌کند و به‌ هدایت‌های‌ بیشتر یا کمتری‌ راه‌پیدا می‌کنم‌.

این‌ مراحل‌ فهم‌- چه‌ فهم‌ ظهور باشد یا فهم‌ دلالت‌ و یا فهم‌مقاصد- هر کدام‌ مقدمات‌ و امکانات‌ خاص‌ خودشان‌ را می‌طلبند، وهیم‌ مرحله‌ فهم‌ از قرآن‌ که‌ در این‌ دسته‌بندی‌ مختصر به‌ آن‌ اشاره‌کردم‌، در مرحله‌ تفسیر و تاویل‌ قرآن‌ هم‌ جریان‌ دارد. شما ببینید،تفسیرها گاهی‌ به‌ استناد است‌، گاهی‌ به‌ استناد است‌، گاهی‌ به‌ رأی‌است‌، گاهی‌ به‌ تداعی‌های‌ ذهنی‌ است‌. گاهی‌ هم‌ به‌ بسامدهای‌آماری‌ و توجه‌ به‌ آمد و شد کلمه‌ها و اندازه‌های‌ آنهاست‌ که‌ ماتفسیری‌ را برای‌ کلمه‌ها یا ترکیب‌ها یا روابط آیه‌ها در نظرمی‌گیریم‌. در هر حال‌، فهم‌ قرآن‌ این‌ وسعت‌ را دارد; یعنی‌ ظهور،دلالت‌، مبانی‌ و مقاصد، همه‌ را دربر می‌گیرد، که‌ هنگام‌ تفسیر وتأویل‌ هم‌ مورد توجه‌ قرار می‌گیرد.

به‌ نظر شما، مراحلی‌ که‌ به‌ آنها اشاره‌ کردید، کدام‌یک‌عمومیت‌ دارد و کدام‌یک‌ اختصاص‌ به‌ طبقات‌ خاصی‌ پیدامی‌کند؟

این‌ مراحلی‌ که‌ گفتم‌، اختصاص‌ به‌ عده‌ خاصی‌ ندارد. هرکس‌مراحلی‌ را طی‌ کرد طبعاً به‌ این‌ مقطع‌ می‌رسد که‌ بفهمد قرآن‌ وسیله‌هدایت‌ مردم‌ است‌ و برای‌ همه‌ موجب‌ روشنی‌ است‌. این‌ مرحله‌چه‌بسا با شک‌ و وهم‌ یا مشکلات‌ زیادی‌ در ذهنیت‌ و در عمل‌ افرادهمراه‌ باشد. در یک‌ مقطع‌، ((هدی‌ للناس‌)) مطرح‌ می‌شود. درمرحله‌ بعد، ((بینات‌ من‌الهدی‌)) 6است‌. این‌ بینات‌ از هدایت‌، از آن‌مقطعی‌ آغاز می‌شود که‌ انسان‌ به‌ مرحله‌ تقوا رسیده‌ باشد; یعنی‌ ازحد ذهنی‌ مذهب‌ که‌ اسلام‌ است‌، به‌ حد قلبی‌ آن‌ که‌ ایمان‌ و عمل‌است‌ و نشانگر تقواست‌ رسیده‌ باشد. در حقیقت‌، شروع‌ با ((هدی‌للناس‌)) است‌، بعد ((بینات‌ من‌الهدی‌)) و بعد ((فرقان‌)). هر مرحله‌ ازاین‌ حرکت‌ وجودی‌ که‌ انسان‌ طی‌ می‌کند، به‌ تعبیر قبلی‌ که‌ عرض‌کردم‌، بسط وجودی‌ و توسعه‌ قبلی‌ سالک‌ را دربر می‌گیرد و سهمی‌ ازهدایت‌ را خواهد داشت‌. این‌ محدود به‌ یک‌ طبقه‌ نیست‌، بلکه‌محدود به‌ سلوکی‌ است‌ که‌ به‌ شکر و بلا قائم‌ است‌. انسان‌ها به‌ هراندازه‌ که‌ شکر می‌کنند و بهره‌مند می‌شوند، به‌ همان‌ نسبت‌ هم‌هدایت‌ بیشتری‌ خواهند داشت‌. همچنین‌ ابتلائات‌، خواه‌ ناخواه‌ درتمحیص‌

گلستان قرآن » شماره 70 (صفحه 39)

دخالت‌ خواهد داشت‌. نتیجتاً شکر و بلا و تمحیص‌،مقدماتی‌ هستند برای‌ این‌ فهم‌ عمومی‌ که‌ مرحله‌ و قابل‌ افزایش‌است‌.

اشاره‌ای‌ فرمودید به‌ ارتباط فهم‌ مرحله‌ به‌ مرحله‌ با دومسئله‌ تفسیر و تأویل‌; در این‌ مورد، هم‌ ارتباط را توضیح‌دهید و هم‌ راجع‌ به‌ تفسیر و تأویل‌ به‌ طور مستقل‌ صحبتی‌داشته‌ باشید.

توضیحی‌ که‌ می‌توانم‌ درباره‌ این‌ مفاهیم‌ و مراحلی‌ که‌ مطرح‌شد، با توجه‌ به‌ این‌ مقدار از زمان‌ که‌ در محضرتات‌ هستم‌ عرض‌کنم‌، توضیحی‌ محدود است‌ و شاید این‌ ارتباط را کاملا روشن‌ نکند،ولی‌- ان‌شاءالله‌- کلید و جرقه‌ای‌ برای‌ آن‌ هست‌. این‌ جا نکته‌ای‌هست‌، و آن‌ این‌ که‌ فهم‌ آیات‌ با برداشت‌های‌ شخص‌ متفاوت‌می‌شود. همان‌طور که‌ عرض‌ کردم‌، در حوزه‌ تداعی‌ها دیدگاه‌های‌مختلفی‌ به‌وجود می‌آید. ما در دوران‌های‌ گذشته‌، نحل‌های‌متفاوتی‌ از گروه‌های‌ مختلف‌ داشتیم‌ که‌ اینها مثلا از تنوین‌ فلان‌کلمه‌ یا ترکیب‌ فلان‌ آیه‌ برداشت‌ خاصی‌ کرده‌اند. این‌ برداشت‌هاوابسته‌ به‌ دلالت‌ کلام‌ یا اراده‌ متکلم‌ نیست‌، بلکه‌ وابسته‌ به‌ ذهنیتی‌است‌ که‌ آنها داشته‌اند. به‌ عنوان‌ مثال‌، من‌ گاهی‌ صدای‌ زنگی‌ رامی‌شنوم‌، این‌ صدای‌ زنگ‌ دلالت‌ دارد بر این‌ که‌ کسی‌ پشت‌ دراست‌. این‌ دلالت‌ مشخص‌ است‌. ولی‌ گاهی‌ همراه‌ با شنیدن‌ صدای‌زنگ‌، به‌ یاد صدای‌ خاصی‌ می‌افتم‌ که‌ در فلان‌ روز آن‌ صدا را درفلان‌ جا شنیدم‌، در آن‌جا دوستانی‌ داشتم‌، خاطره‌هایی‌ داشتم‌. لذالبخندهایی‌ برایم‌ پیش‌ می‌آید، یا احساس‌ تنفر می‌کنم‌ و یااحساسات‌ دیگری‌ برای‌ من‌ به‌وجود می‌آید. این‌ صدای‌ زنگ‌ برهیچ‌یک‌ از این‌ تداعی‌های‌ ذهنی‌ من‌ دلالت‌ ندارد. این‌ همخوانی‌ذهنی‌ من‌ و شرایط من‌ است‌ که‌ این‌ تداعی‌ها را به‌وجود آورده‌ است‌.ما نمی‌توانیم‌ مجموعه‌ مضامینی‌ را که‌ از صدای‌ زنگ‌ پدید می‌آید،به‌ زنگ‌ مستند کنیم‌. در مسئله‌ مورد بحث‌ هم‌، همین‌طور است‌;برداشت‌های‌ شخص‌ نه‌ مراد متکلم‌ است‌ و نه‌ مدلول‌ کلام‌. اماگاهی‌ با کلمه‌ای‌ روبه‌رو می‌شویم‌ که‌ خود کلمه‌ سؤال‌ بر می‌انگیزد.مثلا در سوره‌ ((تبت‌)) وقتی‌ به‌ آیه‌ ((نیت‌ یدا ابی‌ لهب‌ و تب‌)) 7 برخوردمی‌کنیم‌، حس‌ می‌کنیم‌ این‌ آیه‌ها پراکنده‌ هستند: ((بریده‌ باد دست‌ابولهب‌ و بریده‌ باد. مال‌ او و آنچه‌ به‌ دست‌ آورد او را بی‌نیاز نکرد. به‌زودی‌ در آتشی‌ شعله‌ور می‌سوزد; و زنش‌ نیز که‌ به‌ دوش‌ کشنده‌هیزم‌ است‌...)). اگر بخواهیم‌ با ذهنیت‌ خودمان‌ این‌ آیات‌ راهماهنگ‌ کنیم‌ و از تاریخ‌ کمک‌ بگیریم‌، مسلماً چیزی‌ خواهد بود که‌از متن‌ آیه‌ برنخاسته‌ است‌; در صورتی‌ که‌ می‌توانیم‌ با تأملی‌ دردلالت‌های‌ کلامی‌ آیات‌ به‌ مطالبی‌ که‌ از متن‌ آیات‌ برخاسته‌ است‌دست‌ بیابیم‌. مثلا این‌ که‌ در آیه‌ ((ما غنی‌ عنه‌)) 8آمده‌، نه‌ ((ما اغناه‌))،برای‌ افاده‌ بدلیت‌ است‌، چون‌ کلمه‌ ((غن‌)) دلالت‌ بر بدلیت‌ دارد;یعنی‌ مال‌ او به‌ جای‌ او کارگشا نبود. همین‌ طور ((تبت‌)) و ((تب‌)) دومرحله‌ از خسارت‌ را می‌رساند; یکی‌ خسارت‌ وجودی‌ انسان‌ ودیگری‌ خسارت‌ نعمت‌ها و امکانات‌ او. ((تبت‌ یدا)) هلاکت‌ و تباهی‌امکانات‌ و قدرت‌ اوست‌، و ((تب‌)) هلاکت‌ و تباهی‌ وجود او.

نکته‌ مهم‌ این‌ است‌ که‌ اگر آدمی‌ وجودش‌ بارور نشد، باروری‌ثروت‌ او و آنچه‌ به‌دست‌ می‌آورد جایگزین‌ رشد و باروری‌ وجودی‌ اونخواهد شد، بلکه‌ این‌ نعمت‌ها به‌ تدریج‌ او را می‌سوزاند ((سیصلی‌ناراً ذات‌ لهب‌)) 9 آتشی‌ است‌ که‌ شعله‌ هم‌ دارد و برافروخته‌ است‌((نارالله‌ الموقده‌)).10 سوختنی‌ است‌ که‌ از دوران‌ می‌سوزاند نه‌ ازبیرون‌ که‌ فقط پوست‌ او را بسوزاند.

نکته‌ مهم‌ دیگری‌ که‌ در این‌جا استفاده‌ می‌شود این‌ است‌ که‌آدمی‌ خودش‌ هیزم‌ سوختن‌ خود را به‌ دوش‌ می‌کشد. در زیارت‌حضرت‌ رضا علیه‌السلام‌ می‌خوانیم‌: ((أتیتک‌ زائراً وافداً عائذاً مماجنیت‌ علی‌ نفسی‌ واحتطبت‌ علی‌ظهری‌))11 (من‌ به‌ زیارت‌ تو آمده‌و به‌ روی‌ آورده‌ام‌، و از جنایت‌های‌ خودم‌ و از هیزم‌هایی‌ که‌ خودم‌ به‌دوش‌ کشیده‌ام‌ به‌ تو پناه‌ می‌برم‌).

به‌ هر حال‌، غرضم‌ این‌ است‌ که‌ ما نباید فهم‌ این‌ مجموعه‌ ازآیات‌ را به‌ تداعی‌های‌ ذهنی‌ خودمان‌ برگردانیم‌، بلکه‌ اینها به‌ حوزه‌مفردات‌ و ترکیب‌ و دلالت‌ آیات‌ برمی‌گردد، و ما باید این‌ دو نوع‌برداشت‌ را از هم‌ تفکیک‌ کنیم‌ و میان‌ فهمی‌ که‌ مستند به‌ دلالت‌هاو اشارت‌ها هست‌ با فهمی‌ که‌ برخاسته‌ از دلالت‌ ذهن‌ است‌ تفاوت‌بگذاریم‌. فهمی‌ که‌ برخاسته‌ از ذهن‌ و بسامدهای‌ آماری‌ است‌نمی‌تواند فهمی‌ مستند باشد. به‌ عنوان‌ مثال‌، اگر من‌ از مجموعه‌آیاتی‌ به‌دست‌ آوردم‌ که‌ در آنها چند بار ((رحمت‌)) ذکر شده‌ و چند بار((غضب‌))، و نتیجه‌ گرفتم‌ که‌ چون‌ ((رحمت‌)) مثلا ده‌ برابر ((غضب‌))ذکر شده‌ است‌، پس‌ من‌ باید ده‌ مرتبه‌ محبت‌ کنم‌ و یک‌ مرتبه‌غضب‌، این‌گونه‌ برداشت‌ها را که‌ به‌ کمیت‌ها و بسامدهای‌ آماری‌برمی‌گردد نمی‌توانیم‌ به‌ اراده‌ متکلم‌ و دلالت‌ کلام‌ نسبت‌ بدهیم‌.اولیای‌ خدا وقتی‌ احکام‌ را بیان‌ می‌کردند، دلالت‌ کلام‌ را دقیقاًمشخص‌ می‌ساختند. مثلا در آیه‌ ((وامسحوا برؤوسکم‌)) 12امام‌(ع‌)می‌فرماید که‌ مسح‌ به‌ تمام‌ سرنیست‌، چون‌ در آیه‌ ((برؤوسکم‌)) باحرف‌ ((باء)) آمده‌ است‌ (لمکان‌ الباء).

پس‌ این‌ نکته‌ را ما باید بفهمیم‌; یعنی‌ بین‌ فهم‌ به‌ استناد و فهم‌به‌ تداعی‌ که‌ اشتباهاً از آن‌ فهم‌ به‌ رأی‌ یا تفسیر به‌ رأی‌ تعبیرمی‌شود فرق‌ بگذاریم‌; چون‌ بیشتر مباحثی‌ را که‌ ما مطرح‌ می‌کنیم‌براساس‌ این‌ نکته‌ است‌ که‌ خیال‌ می‌کنیم‌ ذهنیت‌های‌ متفاوت‌ وتفکرهای‌ وابسته‌ به‌ حوزه‌های‌ علمی‌ گوناگون‌ بهره‌های‌ متفاوتی‌ ازقرآن‌ خواهد داشت‌. البته‌ من‌ نمی‌گویم‌ این‌ طور نیست‌; این‌ بایدپالایش‌ می‌شد. اگر ذهنیت‌ یک‌ متفکر یا تداعی‌ها و حوزه‌های‌سابق‌ اندیشه‌ او درصدی‌ هم‌ دخالت‌ داشته‌ باشد، این‌ باید به‌دلالت‌ها برگردد و مستند شود. اگر بتواند این‌ استناد را پیدا کند، ازتفسیر به‌ رأی‌ جدا می‌شود. تفسیر به‌ استناد در برابر تفسیر به‌ رأی‌است‌، و تفسیر به‌ رأی‌ تفسیر به‌ برداشت‌ و به‌ نظر شخص‌ است‌. این‌نظر و برداشت‌ می‌تواند به‌ تداعی‌ها برگردد، می‌تواند به‌ استقلال‌عقلی‌ برگردد، می‌تواند به‌ استناد شعری‌ برگردد. این‌ بازگشت‌ها ورفت‌ و آمدها در حوزه‌ دلالت‌ راه‌ پیدا نمی‌کند و در حوزه‌ اراده‌ متکلم‌هم‌ راه‌ پیدا نمی‌کند و قابل‌ استناد نیست‌ و نسبت‌ دادنش‌ به‌ خدا،افترای‌ بر خداست‌ ((قل‌ء الله‌ اذن‌ لکم‌ ام‌ علی‌ الله‌ تفترون‌)). 13وقتی‌من‌- به‌ عنوان‌ مثال‌- می‌گویم‌: این‌ آیه‌ این‌ دلالت‌ را دارد، و این‌اراده‌ حق‌ است‌، بحثی‌ نیست‌ که‌ من‌ این‌گونه‌ می‌فهمم‌. ما ممکن‌است‌ در یک‌ مقطعی‌ که‌ نتوانستیم‌ برای‌ کلمات‌ قرآنی‌ معنای‌مناسبی‌ پیدا کنیم‌، بیاییم‌ کلمه‌ها را از بار به‌ اصطلاح‌ جهان‌شناختی‌خودش‌ جدا کنیم‌ و بار انسان‌شناختی‌ و روانی‌ را روی‌ آنها بگذاریم‌ وآنها را به‌ حوزه‌ اسطوره‌ها درآوریم‌ تا بتوانیم‌ در برابر شبهات‌ یااشکالاتی‌ که‌ در تفکر دیگر یا در ادیان‌ دیگر بوده‌ استقامت‌ کنیم‌.ولی‌ اگر ما در این‌ جا کمبودی‌ نداشته‌ باشیم‌ و برای‌ کلمه‌ها حوزه‌هاو استنادهای‌ خودشان‌ را داشته‌ باشیم‌ می‌توانیم‌ شبهات‌ را جوابگوباشیم‌. اگر این‌ نکته‌ ملحوظ باشد، ارتباط این‌ حد از فهم‌- که‌ فهم‌به‌ استناد است‌- با تفسیر و تأویل‌ روشن‌ می‌شود. تفسیر، باز کردن‌مفاهیم‌ یا مصادیق‌ نیست‌. شاید شما شنیده‌ باشید که‌ می‌گویند:قرآن‌ بطن‌ دارد، تا هفتاد بطن‌، و این‌ بطون‌ را به‌ مفاهیم‌برمی‌گردانند; در حالیکه‌ این‌ بطون‌ به‌ مصادیق‌ برمی‌گردد. به‌عنوان‌مثال‌، ((متقی‌)) مفهومی‌ دارد. همین‌ طور ((مؤمن‌)) یا((مخلص‌)) یا ((محسن‌)) هرکدام‌ مفهومی‌ دارند، و هر یک‌ از اینهامصادیقی‌ هم‌ دارند; مصادیقی‌ که‌ در زمان‌ نزول‌ آیه‌ حضور داشتند ویا کسانی‌ که‌ بعدها آمدند. اگر یک‌ آیه‌ درباره‌ قومی‌ بود، پس‌ از مردن‌آن‌ قوم‌، آیه‌ هم‌ می‌ مرد. پس‌ حیات‌ و زندگی‌ آیه‌ به‌ مفاهیم‌ آن‌ است‌نه‌ به‌ مصادیقش‌. این‌ که‌ ما می‌گوییم‌ ظهر، مقصود از آن‌، مصادیق‌آشکار است‌ که‌ در برابر آن‌ مصادیقی‌ هستند که‌ نهفته‌اند و بعدهاتحقق‌ پیدا می‌کنند. بنابراین‌ ظهر و بطن‌ هم‌ در این‌ جا برای‌خودش‌ معنای‌ جدیدی‌ پیدا می‌کند; ظهر یعنی‌ مصداق‌ ظاهر، وبطن‌ یعنی‌ مصداق‌ باطن‌. و تأویل‌ بدین‌ معنی‌ است‌ که‌ مفهوم‌ را به‌مصداقی‌ که‌ وجود ندارد بازگردانیم‌ ((وما یعلم‌ تأویله‌ الا الله‌ والراسخون‌ فی‌ العلم‌))، 14که‌ این‌ در مورد محکمات‌ و متشابهات‌مطرح‌ است‌. می‌گویند علی‌ علیه‌السلام‌ بر تأویل‌ قرآن

گلستان قرآن » شماره 70 (صفحه 40)

می‌جنگید،همان‌ طور که‌ رسول‌ خدا بر تنزیل‌ قرآن‌ جنگید. این‌ به‌ آن‌ معنی‌است‌ که‌ کافر، هم‌ مصادیق‌ آشکاری‌ دارد و هم‌ مصادیق‌ پنهانی‌ که‌بعدها می‌آیند. این‌طور نیست‌ که‌ اگر آن‌ دسته‌ فوت‌ کردند، آیه‌ فوت‌کرده‌ باشد، بلکه‌ هر کدام‌ برای‌ آیه‌ مصداق‌ خاصی‌ خواند بود. پس‌فهم‌ قرآن‌ اگر فهم‌ به‌ استناد شد، طبعاً حوزه‌ تفسیر و تأویل‌ را هم‌روشن‌ می‌کند. در واقع‌، فهم‌ مصادیق‌ اشکار را تفسیر، و فهم‌مصادیق‌ پنهان‌ را تأویل‌ می‌گویند.

از تفسیر و تأویل‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمد; اگر ممکن‌ است‌ باذکر یک‌ مثال‌، مرز میان‌ ترجمه‌ و تفسیر و تأویل‌ آیه‌ رامشخص‌ کنید.

همان‌طور که‌ عرض‌ کردم‌. مرحله‌ فهم‌ و هدایت‌ قرآن‌ یک‌مرحله‌ است‌، و این‌ مفاهیم‌، مصادیقی‌ دارند که‌ اگر آشکار باشندتفسیر می‌شوند، یعنی‌ آن‌ مفهوم‌ با مصداق‌ها مشخص‌ می‌شود; واگر مصادیق‌، هنگام‌ نزول‌ تحقق‌ نداشته‌ باشند تأویل‌ خواهد بود.برای‌ روشن‌ شدنش‌ مطلب‌، من‌ به‌ همان‌ دو سه‌ موردی‌ که‌ قبلا هم‌اشاره‌ شد برمی‌گردم‌. ما وقتی‌ به‌ این‌ آیه‌: ((شهر رمضان‌الذی‌ انزل‌فیه‌ القرآن‌ هدی‌ للناس‌ و بینات‌ من‌الهدی‌ و الفرقان‌))15 برخوردمی‌کنیم‌، می‌بینیم‌ دو تعبیر در این‌ آیه‌ آمده‌ است‌; یکی‌ ((هدی‌للناس‌)) و دیگری‌ ((بینات‌ من‌الهدی‌ و الفرقان‌)). باید ببینیم‌ میان‌این‌ دو تعبیر چه‌ فرقی‌ هست‌؟ با دقت‌ در این‌ دو تعبیر درمی‌یابیم‌ که‌((بینات‌ من‌الهدی‌)) در مرحله‌ای‌ تحقق‌ پیدا می‌کند که‌ در آن‌هیچ‌گونه‌ شبهه‌ و ریبی‌ وجود ندارد; در حالی‌ که‌ در ((هدی‌ للناس‌))ممکن‌ است‌ ریب‌ یا انکار وجود داشته‌ باشد. این‌ مراحل‌ هدایت‌ ازنظر مفهوم‌ به‌ لغت‌ برمگردد، ولی‌ ما می‌خواهیم‌ ببینیم‌ متکلم‌ چه‌تفکیکی‌ میان‌ این‌ دو معنی‌ کرده‌ است‌. در این‌ جا باید به‌ مرحله‌دیگری‌ برگردیم‌; یعنی‌ متوجه‌ شویم‌ که‌ سالک‌ در مرحله‌ حرکتش‌که‌ ((لاریب‌ فیه‌)) است‌ به‌ مرحله‌ای‌ رسیده‌ است‌ که‌ دیگر شک‌ ودغدغه‌ای‌ برای‌ او نیست‌، و این‌ همان‌ مرحله‌ تقوا به‌ بعد است‌ که‌ به‌دنبال‌ آن‌ پابرجایی‌ می‌آید. این‌ جا به‌ این‌ نکته‌ هم‌ اشاره‌ کنم‌ که‌ در((اولئک‌ علی‌ هدی‌ من‌ ربهم‌ و اولئک‌ هم‌ المفلحون‌)) 16می‌گوییم‌:اینها بر هدایتی‌ از پروردگارشان‌ هستند و اینها مفلح‌ و پیروز ورستگارند; که‌ ((اولئک‌)) اشاره‌ به‌ موردهایی‌ که‌ گذشته‌ است‌ دارد.

ما گاهی‌ می‌بینیم‌ معنای‌ طبیعی‌ کلام‌، نکته‌های‌ بسیاردقیق‌تری‌ را به‌ دنبال‌ خود می‌آورد. اگر آدمی‌ دنیا برایش‌ تنگ‌ بود وبیشتر از دنیا را خواست‌ و به‌ خدا و روز قیامت‌ گرایش‌ پیدا کرد، ازکسانی‌ می‌شود که‌ بر هدایت‌ الهی‌ پابرجا و استوار شده‌ است‌; یعنی‌اینها را خدا هدایت‌ کرده‌ و اینها مستقر بر هدایت‌ حق‌ هستند. این‌هر دو مفهوم‌ به‌ حوزه‌ استنادها برمی‌گردد و تا وقتی‌ در حوزه‌ فهم‌است‌ به‌ تفسیر مربوط می‌شود; اما ارگ‌ بخواهیم‌ برای‌ این‌ فهم‌،مصداق‌هایی‌ را مشخص‌ کنیم‌، که‌ اینها چه‌ کسانی‌ بودند و یا چه‌کسانی‌ هستند و یا چه‌ کسانی‌ خواهند بود، اینجا به‌ تأویل‌برمی‌گردد. پس‌ حوزه‌ مصادیق‌ منزل‌، حوزه‌ تفسیر است‌، ومصادیقی‌ که‌ بعدها می‌آید در حوزه‌ تأویل‌ خواهد بود، و ظهر و بطن‌هم‌ به‌ مصداق‌ برمی‌گردد نه‌ به‌ مفهوم‌. همین‌طور متشابه‌ به‌ تعداداحتمالات‌ برمی‌گردد. حال‌ که‌ گفت‌وگو به‌ این‌ جا کشیده‌ شد، بدنیست‌ متشابه‌ را هم‌ کمی‌ توضیح‌ دهم‌. متشابه‌ یعنی‌ آنچه‌ که‌وجه‌های‌ متفاوتی‌ از معنی‌ را دربر می‌گیرد; در برابر محکم‌، که‌ این‌معنی‌ را برای‌ آن‌ قائل‌ نیستند. البته‌ خود مفهوم‌ محکم‌ و متشابه‌ هم‌از متشابهات‌ است‌، یعنی‌ خود این‌ کلمه‌ها هم‌ صاحب‌ وجوه‌ و معانی‌هستند.

پس‌ با این‌ بیان‌، ما یک‌ مرحله‌ از فهم‌ و هدایت‌ قرآن‌ را داریم‌که‌ وقتی‌ استناد پیدا کرد، از حوزه‌ رأی‌ و از حوزه‌ تداعی‌ها و از حوزه‌بسیاری‌ از تفسیرها و تأویل‌هایی‌ که‌ با آن‌ روبه‌رو هستیم‌ خارج‌می‌شود و دیگر آن‌ قبض‌ و بسطهایی‌ که‌ در معرفت‌ آیات‌ مطرح‌می‌شود منتفی‌ می‌گردد. بنابراین‌، همه‌ افراد بهره‌ و سهمشان‌ ازهدایت‌ قرآن‌ برابر نیست‌، بلکه‌ در حد ایمان‌، تقوا و احسان‌،هدایت‌ها هم‌ متفاوت‌ می‌شود. این‌ دیگر قبض‌ و بسط نیست‌ که‌ به‌حوزه‌ علوم‌ متعارف‌ و علوم‌ معاصر و انتظارهای‌ آنها برگردد. بلکه‌بازگشت‌ آن‌ به‌ سلوک‌ و به‌ قبض‌ و بسط وجودی‌ آنهاست‌، به‌ شکر وکفرو بلا و تمحیصی‌ است‌ که‌ در آنها صورت‌ گرفته‌ است‌.

در هر حال‌ فهم‌ و برداشت‌ از آیه‌ اگر نشأت‌ گرفته‌ از تداعی‌های‌ذهنی‌ باشد نمی‌توان‌ آن‌ را به‌ آیه‌ مستند ساخت‌. کسی‌ که‌ چنین‌برداشتی‌ از آیه‌ دارد، نهایتاً می‌تواند بگوید این‌ فهم‌ من‌ است‌، ولی‌نمی‌تواند بگوید متکلم‌ این‌ را اراده‌ کرده‌ است‌. البته‌ در متونی‌ که‌ درغیر حوزه‌ اسلام‌ مطرح‌ می‌شود این‌ دغدغه‌ وجود ندارد که‌ برای‌ آنهااستنادی‌ بخواهند; ولی‌ در حوزه‌ دین‌، دلالت‌ لازم‌ است‌، آن‌ هم‌دلالت‌ تصوری‌ و تصدیقی‌ که‌ جدی‌ و همراه‌ با شواهد باشد.

آیا به‌ نظر شما، این‌ فرض‌ که‌ بگوییم‌ چون‌ فضای‌ فکری‌افراد در زمان‌های‌ مختلف‌، متفاوت‌ است‌، پس‌ هرگز کسی‌به‌ آن‌ مدلول‌ مستند آیه‌ نمی‌رسد و هرکس‌ هرچه‌ فهمیدهمان‌ برای‌ او حجت‌ است‌، چه‌ اندازه‌ قوت‌ دارد و چقدر قابل‌تأمل‌ است‌؟

در تقریر این‌ فرض‌ باید دقت‌ بیشتری‌ کرد. نکته‌ این‌ است‌ که‌فهم‌های‌ مستند سالکانی‌ که‌ مدارجی‌ را طی‌ کرده‌ و به‌ ایمان‌ و تقوا واحسان‌- که‌ رتبه‌هایی‌ متفاوت‌ هستند- رسیده‌اند، نیز متفاوت‌است‌. این‌طور نیست‌ که‌ بگوییم‌ یک‌ آیه‌ برای‌ ((محسنین‌)) همان‌حد از بهره‌ را دارد که‌ برای‌ ((مؤمنین‌)) یا برای‌ ((ناس‌)) دارد. این‌بهره‌ها متفاوتند، با این‌ که‌ هر دو هم‌ مستند هستند. در واقع‌دریافت‌های‌ وجودی‌ سالکان‌ به‌ شواهد و قراینی‌ راه‌ یافته‌ و این‌قراین‌ را ندیده‌، طبعاً این‌ درک‌ و این‌ دقت‌ تحقق‌ پیدا نخواهد کرد.پس‌ این‌ نکته‌ مسلم‌ است‌ که‌ فهم‌های‌ مستند افراد هم‌ متفاوت‌است‌، ولی‌ این‌ طور نیست‌ که‌ هرکس‌ به‌ آنچه‌ فهمید می‌تواند دل‌خوش‌ کند، هرچند از راه‌ تداعی‌ و امثال‌ آن‌

گلستان قرآن » شماره 70 (صفحه 41)

باشد. در اینجا دو نکته‌است‌: یکی‌ این‌ که‌ ما فهم‌ قرآن‌ را محدود کنیم‌ و ببندیم‌، و دیگر این‌که‌ آن‌ را دارای‌ مراحل‌ مختلف‌ بدانیم‌. اگر ما فهم‌ قرآن‌ را دو مراتب‌دانستیم‌، که‌ از ((هدی‌)) شروع‌ می‌شود و به‌ ((بینات‌)) و سپس‌ به‌((نور)) و سرانجام‌ به‌ روح‌ قرآن‌ می‌رسد، مباحثی‌ که‌ مطرح‌ شد، دراینجا راه‌ پیدا می‌کند; یعنی‌ در فهم‌های‌ مختلف‌ هم‌ استناد لازم‌است‌ و بدون‌ استناد نمی‌توانیم‌ چیزی‌ را به‌ خدا نسبت‌ دهیم‌. هرفهمی‌ که‌ در خاطره‌ انسان‌ گذشت‌، مستند می‌خواهد. البته‌ با وجوداستناد، چنین‌ کسی‌ حجت‌ دارد، ولی‌ اگر بدون‌ استناد بود حجت‌ندارد و آن‌ فهم‌ را فقط به‌ عنوان‌ یک‌ احتمال‌ می‌تواند مطرح‌ کند.

یک‌ نوع‌ تفسیر از قدیم‌ بین‌ عرفا معمول‌ بوده‌ که‌ از آن‌ به‌عنوان‌ تفسیر رمزی‌ یاد می‌کردند. مثلا محیی‌الدین‌ عربی‌وقتی‌ سوره‌ یوسف‌ را تفسیر می‌کند، می‌بینیم‌ آن‌ را طوری‌تفسیر کرده‌ که‌ گویی‌ نه‌ چاهی‌ در کار بوده‌ و نه‌ یوسفی‌، وهمه‌ مسائل‌ را به‌ یک‌ سلسله‌ مسائل‌ مربوط به‌ سلوک‌ واخلاق‌ و عرفان‌ برمی‌گرداند. به‌ نظر شما این‌ نوع‌ تفسیر آیاباید به‌ حساب‌ تفسیر مستند بیاید یا غیرمستند؟

حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ در بیان‌ قرآن‌ میان‌ رمز و واقعیت‌ پیوندی‌هست‌; یعنی‌ وقتی‌ موسی‌ عصا را به‌ زمین‌ می‌اندازد و در برابرفرعون‌ اژدها می‌شود این‌ یک‌ واقعیت‌ است‌، و در عین‌ حال‌ رمز واشارتی‌ هم‌ هست‌ به‌ این‌ که‌ دست‌ موسی‌ که‌ چوبی‌ را در برابرفرعون‌ به‌پا داشته‌ بنی‌اسرائیل‌ مرده‌ را زنده‌ خواهد کرد. یا وقتی‌ که‌دست‌ موسی‌ می‌درخشد یک‌ واقعیت‌ است‌ ولی‌ رمز و اشارتی‌ هم‌دارد که‌ زبان‌ موسی‌ روشنگر است‌. این‌ تلفیق‌ میان‌ رمز و واقعیت‌نکته‌ای‌ است‌ که‌ اگر آن‌ را بپذیریم‌، خیلی‌ از مباحث‌ بعدی‌ را روشن‌می‌کند. ما در برداشت‌های‌ عرفانی‌- که‌ در آیات‌ به‌ آن‌ اشاره‌می‌شود- استناد نمی‌خواهیم‌; غالباً به‌ احتمال‌ آن‌ قناعت‌ می‌کنند.ولی‌ به‌ هر حال‌ اگر بنا شد شمشا در هر حوزه‌ای‌ استنادی‌ داشته‌باشید، خواه‌ ناخواه‌، این‌ جا هم‌ بدون‌ این‌ استناد، افترا تحقق‌ پیدامی‌کند. این‌ که‌ من‌ بخواهم‌ بگویم‌ مضمون‌ این‌ کلمه‌، به‌ قول‌ شما((چاه‌)) یا ((یوسف‌))، این‌ است‌ و غیر از این‌ نیست‌ و معنی‌ را محدودکنیم‌، این‌ شاهد می‌خواهد. این‌ مطلب‌ که‌ من‌ قبلا درباره‌ مراحل‌سلوک‌ انسان‌ها عرض‌ کردم‌، اینجا را هم‌ دربر می‌گیرد. مراحل‌سلوک‌ انسان‌ها مختلف‌ است‌; از ((ناس‌)) گرفته‌ تا ((متقی‌)) هم‌ دوسبقت‌ مطرح‌ است‌: یکی‌ سبقت‌ در نیت‌، و دیگری‌ سبقت‌ در عمل‌.تمام‌ اینها خواه‌ ناخواه‌ فهمشان‌ و بهره‌هایشان‌ از آیه‌ها متفاوت‌است‌ و در یک‌ سطح‌ نیستند. البته‌ اگر بخواهیم‌ از اینها با صرف‌ نظراز استناد گفت‌وگو کنیم‌، همان‌ مشکلی‌ که‌ عرض‌ کردم‌ پیش‌ می‌آید.وجود مستند برای‌ مراحلی‌ از سلوک‌ ما خودش‌ یک‌ معناست‌، وکسی‌ که‌ این‌ درجات‌ را طی‌ می‌کند، خواه‌ ناخواه‌ این‌ استنادها رامی‌یابد و این‌ شواهد را احساس‌ می‌کند و این‌ رمز و این‌ کلید رابه‌دست‌ می‌آورد. در هر حال‌ اصولی‌ در کار است‌ و مبانی‌ و کلیدهایی‌وجود دارد که‌ مشکل‌ به‌وسیله‌ آنها حل‌ می‌شود و بدون‌ این‌ کلیدهاحل‌ مشکل‌ امکان‌پذیر نیست‌; و این‌ تفاوت‌ نمی‌کند چه‌ در حوزه‌عرفان‌ باشد یا در حوزه‌های‌ فلسفی‌ یا کلامی‌ یا حوزه‌های‌ ادبی‌. اگربخواهیم‌ در مورد یک‌ کلام‌، مطلبی‌ را مطرح‌ کنیم‌ باید شاهدی‌ برآن‌ داشته‌ باشیم‌، وگرنه‌ بدون‌ شاهد طرح‌ آن‌ مطلب‌ مشکل‌ است‌.

حضرت‌ استاد ضمن‌ تشکر از شما، با این‌ مقدمات‌ که‌بیان‌ فرمودید، می‌توان‌ حدس‌ زد که‌ تفسیر به‌ رأی‌ را چگونه‌معنی‌ می‌کنید، ولی‌ چون‌ این‌ عنوان‌ در روایات‌ آمده‌ و سابقه‌تاریخی‌ دارد، حتی‌المقدور با یکی‌ دو مثال‌ آن‌ را توضیح‌دهید.

همان‌طور که‌ در مرحله‌ فهم‌ و هدایت‌ قرآن‌ و بعد هم‌ در مرحله‌تفسیر و تأویل‌ اشاره‌ شد، این‌ چند قسم‌ را می‌توانیم‌ در مورد تفسیرمطرح‌ کنیم‌: تفسیر یا به‌ ظهور کلم‌ و قواعد و مبانی‌ خاصی‌ مستنداست‌، که‌ این‌ یک‌ نوع‌ تفسیر است‌، و یا به‌ اینها مستند نیست‌، بلکه‌براساس‌ همخوانی‌ ذهن‌ یا جریان‌ سیال‌ ذهن‌ انسان‌ شکل‌می‌گیرد. در این‌ حوزه‌، طبعاً شرایط، روابط، خاطره‌ها، دغدغه‌ها،انتظارها، ترس‌ها، نفرت‌ها و عشق‌ و علاقه‌های‌ مفسر دخالت‌ دارندو چیزی‌ را زنده‌ می‌کنند، چیزی‌ را رنگ‌ می‌کنند و چیزی‌ را بی‌رنگ‌می‌کنند و می‌میرانند. گاهی‌ براساس‌ این‌ نوع‌ تفسیر ممکن‌ است‌من‌ از کمیت‌ یک‌ کلمه‌، ذهنیت‌ متکلم‌ را کشف‌ کنم‌ و برپایه‌ آن‌ذهنیت‌، به‌ کلمه‌های‌ آن‌ معنی‌ بدهم‌; مانند کاری‌ که‌ در آثار خوشدل‌یا در ادبیات‌ مختلف‌ یا در تحلیل‌هایی‌ که‌ از هنرهای‌ متفاوت‌نقاشی‌ یا سینما شده‌ است‌ می‌بینیم‌ که‌ نویسنده‌ یا هنرمند از اثرمورد نظرش‌ تلقی‌ جدیدی‌ داشته‌ است‌. این‌ بسامدهای‌ آماری‌ وتداعی‌ها در حوزه‌ ادبیات‌ و هنر، و حوزه‌ آن‌ بخشی‌ از هنر که‌ مبهم‌تراست‌ ذو وجوه‌ می‌شود و تفسیر و تأویل‌ متن‌ در آنها خواه‌ ناخواه‌وسعت‌ و گسترش‌ پیدا می‌کند و یک‌ برخورد هرمونوتیک‌ در آن‌شکل‌ می‌گیرد. در برابر این‌ تفسیر به‌ تدعی‌ و بسامدها و آن‌ قسم‌اول‌ که‌ استناد به‌ حجت‌ و ظهور کلام‌ بود، تفسیر دیگری‌ هم‌ هست‌که‌ به‌ آن‌ تفسیر به‌ رأی‌ می‌گویند. تفسیر به‌ رأی‌ این‌ است‌ که‌ مثلامطلبی‌ به‌ نظر من‌ رسیده‌- ممکن‌ است‌ این‌ مطلب‌ درست‌ و صحیح‌هم‌ باشد- ولی‌ تطبیق‌ آن‌ بر آیه‌ مشکل‌ است‌. فرض‌ کنید من‌براساس‌ تفکری‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ام‌ که‌ عالم‌ امری‌ داریم‌ و عالم‌خلقی‌، بعداً بخواهیم‌ آیه‌ ((الله‌ الامر من‌ قبل‌ و من‌ بعد)) 17یا آیه‌ ((الاله‌الخلق‌ والامر)) 18 را بر این‌ فهمی‌ که‌ در جای‌ دیگری‌ مبنای‌ آن‌ رامحکم‌ کرده‌ام‌ استوار کنم‌، این‌ تفسیر به‌ رأی‌ است‌. تفسیر به‌ رأی‌،تفسیری‌ است‌ که‌ من‌ از خود کلام‌ استنادش‌ را پیدا نکرده‌ام‌. ممکن‌است‌ آن‌ تئری‌ با این‌ واقعیت‌ قابل‌ تطبیق‌ باشد، ولی‌ شاهدی‌ در کارنیست‌. البته‌ در این‌گونه‌ موارد می‌توانی‌ مطلب‌ را به‌ عنوان‌ احتمال‌مطرح‌ کنیم‌; اما اگر بخواهیم‌ آن‌ را به‌ صورت‌ قطعی‌ مطرح‌ کنیم‌ این‌تفسیر به‌ رأی‌ است‌. ازکجا من‌ می‌توانم‌ این‌ را به‌ خدا نسبت‌ بدهم‌ وبگویم‌ مقصود او هم‌ از این‌ کلمه‌ این‌ است‌؟ این‌ تطبیق‌ها اگرمستند نباشد تفسیر به‌ رأی‌ است‌، خواه‌ در حوزه‌ فلسفه‌ باشد یا درحوزه‌ ادبیات‌ و یا در حوزه‌ عرفان‌. پس‌ تفسیر به‌ رأی‌، تفسیری‌ است‌که‌ در واقع‌ قسیم‌ آن‌ دو قسم‌ می‌شود; یعنی‌ ما تفسیر به‌ استنادداریم‌، تفسیر به‌ تداعی‌ و بسامدها داریم‌، و تفسیر به‌ رأی‌ هم‌ داریم‌.این‌ رأی‌، تفکر است‌، ولی‌ تفکری‌ نیست‌ که‌ مستند و شاهدی‌ داشته‌باشد; رأیی‌ است‌ آزاد و فارغ‌، که‌ در نتیجه‌ تحت‌ عنوان‌ تطبیق‌ قرارمی‌گیرد.

پی‌نوشت‌ها :

1- بقره‌، 185.

2- بقره‌، 97.

3- بقره‌، 2.

4- لقمان‌، 3.

5- محمد، 17

6- بقره‌، 185.

7- مسد، 1.

8- مسد، 2.

9- مسد، 3.

10- همزه‌، 6.

11ـ مفاتیح‌الجنان‌ محدث‌ قمی‌، انتشارات‌ اسوه‌، ص‌ 500

12- مائده‌، 6.

13- یونس‌، 52.

14- آل‌عمران‌، 7.

15- بقره‌، 185.

16- بقره‌، 5.

17- روم‌، 4.

18- اعراف‌، 54.

پایان مقاله