عشق وسعدی2
گر کسی وصف او ز نی پرسد بی دل از بی نشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند برنیاید ز گشتگان آواز
او بی نشان است در مقام ذات امادر عین حال همه جا عین نشان است و من هم بی دلم چون نمی توانم آن وقت از مرحله عقل می آید در عشق، عاشقان کشتگان معشوقند. کسی که کشته شد در راه معرفت و فانی شد و اینجا کشته شدن یعنی فانی شدن و مقام فنا را اشاره می کند از آدم فانی چه صدایی برمی آید. برنیاید ز کشتگان آواز، تازه هنر نثرش هم که کم از هنر شعزش نیست. نثر و شعر سعدی در اوج فصاحت است. نثرش به شعرش نزدیک است و شعرش به نثرش..
عاشقان کشتگان معشوقند برنیاید ز گشتگان آواز
او بی نشان است در مقام ذات امادر عین حال همه جا عین نشان است و من هم بی دلم چون نمی توانم آن وقت از مرحله عقل می آید در عشق، عاشقان کشتگان معشوقند. کسی که کشته شد در راه معرفت و فانی شد و اینجا کشته شدن یعنی فانی شدن و مقام فنا را اشاره می کند از آدم فانی چه صدایی برمی آید. برنیاید ز کشتگان آواز، تازه هنر نثرش هم که کم از هنر شعزش نیست. نثر و شعر سعدی در اوج فصاحت است. نثرش به شعرش نزدیک است و شعرش به نثرش..
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند آن را که خبر شد خبری باز نیامد
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۳ ساعت توسط ابوالقاسم احمدی نژاد
|